محرم آمد و مشکی شد پرچم گنبد ثار الله
 
پایگاه سید الشهدا (فاز 3 اندیشه)
 
 

 
 

اشعار خوانده شده توسط ذاکر اهل‌بیت، حاج محمود کریمی در چهارمین شب عزاداری در حسینیه امام خمینی / محرم 1433

خاطرم نیست که از کی به تو عاشق شده‌ام
به تو عاشق شده فارغ ز خلایق شده‌ام

پسر و دختر در محضر عشق است عزیز
که شود خادم مولا، چه غلام و چه کنیز

پدرم گفت که میلاد تو در یاد من است
مژده دادند که نوزاد شما سینه‌زن است

خاطرم هست که دادند مرا آب حیات
باز شد کام من از تربت و از آب فرات

نه من از روز ولادت شده‌ام مرده‌ی تو
دلم از روز ازل بود گره‌خورده‌ی تو

خاطرم هست به گوشم چو اذان می‌گفتند
دین من حب شما بود، از آن می‌گفتند

شیر مادر که به جانم غم تو ریخته بود
نمکی داشت که با اشک درآمیخته بود

شهد شیر و نمک اشک به جانم چو نشست
دلم از غصه ترک خورد، شنیدم که شکست

مادرم بود کنیز و پدرم نوکر تو
خانه‌زادم که شدم عبد علی‌اصغر تو

خاطرم هست که یک بار محرم که رسید
مادرم پیرهن مشکی من را که برید

بخیه می‌زد به لباس من و نشتر به دلش
سر سوزن به لباس من و خنجر به دلش

زیر لب گفت فدای تو شوم جان پسر
روی هر بخیه اثر بود ز اشک مادر

روی هر خانه نشانی ز محرم زده بود
به در خانه‌ی ما پرچم ماتم زده بود

مسجد و تکیه، حسینیه‌ی زیبا شده بود
کینه‌ها مرده ولی دوستی احیا شده بود

خاطرم هست گُل گریه به باغ جگرم
خاطرم هست کشیدم گِل ماتم به سرم

خاطرم هست دم و سینه و زنجیر و علم
چایی تازه‌دم پیرزنی با قد خم

سینه‌سرخم که برای تو شدم سینه‌سیاه
دولت عشق گرفتم ز تو با نیم‌نگاه

خاطرم هست پدر رنگ تنم را چون دید
آفرین گفت و کبودی تنم را بوسید

گفت ای تشنه که از خون کفنت سرخ شده
سینه‌ی برگ گل سینه‌زنت سرخ شده

لقمه‌ی پاک پدر از نمک خوان تو بود
شیر مادر همه از چشمه‌ی احسان تو بود

من که با رزق تو از کودکی‌ام پیر شدم
بی‌سبب نیست که این‌گونه نمک‌گیر شدم

والدینم ز تو امید دعایی دارند
که غلامان تو هم شیربهایی دارند

سینه‌زن‌های همان دوره همه مرد شدند
مبتلای تو و عشق تو و بی‌درد شدند

طمع شهد شهادت نفسی داد به ما
نفس گرم ولایت نفسی داد به ما

فدیه شد هدیه‌ی شیدایی مادرهامان
رجز بدرقه لالایی مادرهامان

که اگر سر بنهی در قدم روح‌الله
شیر من باد حلالت، پسرم بسم‌الله

شیر مادر چه اثرها که ندارد، دیدیم
رهبر ما چه پسرها که ندارد، دیدیم 

هرکه مانده‌ست و مخالف به امامش باشد
هرچه خورده‌ست از این سفره حرامش باشد

دوش در عالم رؤیای غم‌انگیز، مرا
بانویی گفت محرم شده، برخیز بیا

گفت برخیز بیا دخترم آواره شده
بی حسینم همه اهل حرم آواره شده


 
 
 
 
 

نون و قلم نبی ست و مایسترون حسین

طاق فلک علی ست به عالم ،ستون حسین

خلقت تمام حضرت زهراست ،خوحسن

هستی تمام ظاهر و مافی البتون حسین

بایک قیامت است هم الغالبون حسین

*دراین قیام نقطه پرگار زینب است*

سردار سرسپرده جولان عشق کیست ؟

تنها امیر فاتح میدان عشق کیست؟

عشق است حسین و گوش به فرمان عشق کیست؟

روح دمیده برتن بی جان عشق کیست؟

علامه مفسرقرآن عشق کیست؟

*اذن دخول درحرم یارزینب است*

ذرات و کائنات همه مرده یا خموش

دراحتجاج بود زنی یک علم بدوش

آتش نشان قهر خداوند درخروش

هو هوی ذوالفقار علی می رسد بگوش

*درهیبتی زحیدرکرار زینب است*

پیداترین ستاره دیبای خلقت است

زیباترین سروده لبهای خلقت ست

زهراترین زهره زهرای خلقت است

لیلاترین لیلی لیلای خلقت است

شیواترین سؤال معمای خلقت است

*گنجینه جزیره اسرار زینب است*

چشم ستاره دربدره جستجوی ماه

برروی نیزه دیدة زینب گرفت راه

مبهوت می نمود به سرنیزه ای نگاه

آتش کشید شعله زدل تاکشید آه

کی جان پناه زینب و اطفال بی پناه

*راحت بخواب چونکه پرستار زینب است*

ازنای من به ناله چوافتاد نای نی

عالم شنید از پس آن ناله های نی

توبرفراز نیزه و من درقفای نی

آنقدر سنگ خورده ام از لابه لای نی

تا این که یافتم سرت از ردپای نی

*عشق توهست آتش و نی زار زینب است*

خورشید روی قله نی آشکار شد

کوچکترین ستاره سر شیرخوار شد

ناموس حق به ناقه عریان سوار شد

هشتادوچهارخسته به هم هم قطار شد

زیباترین ستاره دنباله دار شد

*دراین مسیر نور ، جلودار زینب است*

 


 
 
 
 
 

درد دلی با ارباب


آقا این‌روزها بیشتر از اینکه دلمون با تو باشه ظاهرمون با توست

آقا ! پشت شیشه ماشین‌هایمان با رنگ قرمز نوشته‌ایم "یا حسین قربون لب تشنه‌ات برم!" دورو برش هم رنگ قرمز پاشیدیم که دل بیشتر کباب بشه که یعنی آره … این‌ها خونه !

زنگ موبایل‌مون از ابوالفضل و چشمای قشنگش میگه !

لباس سیاه پوشیدیم … محاسن رو بلند کردیم … یه عده چفیه انداختن دور گردنشون ؛ یه عده شال سبز انداختن ! بدن ها بوی گلاب میده ! تسبیح به دست گرفتیم !

آقا کیف میکنی از این ظاهر قشنگ و بچه مسلمونیمون ؟ …. صبح تا شب رادیو تلویزیون و پخش ماشین‌هامون همه هی میگن مظلوم حسین … حسین جان!

میدونی آقا … این کارا شده کار هر ساله‌ی ما ! هر سال سینه میزنیم … اشک میریزیم … نوحه میخونیم … داد می‌زنیم ! هی قربون صدقه‌ات می‌ریم … هی زار می‌زنیم …هی غش و ضعف می‌کنیم! هی تو سرمون می‌زنیم … هی دیوونه می‌شیم ! هی از علی اکبر، علی اصغر، از لب تشنه، از تیر حرمله، از قنداق خونی،ا ز سر بریده می‌گیم! از خیمه های سوخته ! از شام غریبان ! از آه یتیمان ! … بازم بگم آقا ؟

آقا معذرت می‌خوام! اما راستش دل خیلی از ماها با تو نیست ! خیلی از ماها حسینی نیستیم الکی هی می‌گیم حسین …حسین !

این حسین حسین گفتنمون، این تو سرو سینه زدنمون دوزار نمی‌ارزه ! آقا جون اگه آدم حسینی باشه مگه ریا می‌کنه؟ مگه گرونفروشی می‌کنه ؟ مگه حق بچه یتیم رو می‌خوره ؟ مگه وعده سر خرمن میده ؟ مگه دروغ میگه ؟ مگه دنبال ناموس مردم راه می‌افته؟ مگه مردم آزاری می‌کنه ؟ مگه مال بیت المال رو چپو می‌کنه؟ مگه حق رو ناحق می‌کنه ؟ مگه دین رو به دنیا می‌فروشه ؟ مگه ربا خواری می‌کنه ؟ دِ نمیکنه دیگه اقا !

آقا شرمنده خیلی از ماها دلمون رو نتونستیم راست و حسینی کنیم افتادیم به جون ظاهرمون؛آقا خیلی از ما نتونستیم مسلمون باشیم، شدیم مسلمون نما، فقط ظاهرمون قشنگه !

کارمون خرابه آقا ! خودمون میدونیمُ بس!
آقا خودت شفامون بده....


 
 
 

اشعار قرائت شده توسط حاج محمود کریمی در شب هشتم محرم / امام زاده علی اکبر چیذر / محرم 1433/آذر 12/قسمت دوم

پدر از خیمه‌ها نظر می‌کرد

زیر لب‌ها پسر پسر می‌کرد

پیش چشم پدر علی اکبر

آتش شوق شعله ور می‌کرد

*****

قلب میدان پر از تلاطم شد

علی آمد به رزمگاه حنین

شده احیا نبرد حیدر با

هنر رزم بچه شیر حسین

****

رجزی خواند و دشت ساکت شد!

با نگاهش شکست هیمنه را

یاعلـــــی گفت و زد به میسره و

مثل تیری شکافت میمنه را

عطش انقدر جان گرفت از او

که نمی‌دید هیچ غیر از دود

وای دلشوره بر حسین افتاد

دید از محشری غبار آلود

علی اکبر زه راه می‌آید

دست‌هایش به گردن مرکب

خون فرقش زه "خُود" جاری شد

بسته شد راه دیدن مرکب

نانجیبی آمد لجام اسبش را

برگرفت و به سوی خصم کشید

گفت دیگر توان ندارد های

همه گی ضربه‌های خود بزنید!

باد آمد سحاب را گم کرد

اشک از دیده خواب را گم کرد

رفت از دست در افق امید

تشنه کامی سراب را گم کرد

در ستیزو مهاق نیزه و تیر

شمس حق ماهتاب را گم کرد

خزر عشاق گرم دیدن بود

سیل اشک آمدو آب را گم کرد

علی اکبر که بر زمین افتاد

آسمان آفتاب را گم کرد

*آنچنان زخم روی زخم آمد*

*که عدو هم حساب را گم کرد*

خواست تا خیمه پر کشد اما

شیر زخمی عقاب را گم کرد

*پدر آمد به یاریش برود*

*من بمیرم رکاب را گم کرد*

کاش می‌شد که در کامم

با دو بوسه شبیه قند شوی

احترامت کنم به یک لبخند

احترامم کنی بلند شوی

همه سعی خویش را کردم

بردن پیکرت ناشدنیست

از تن پاره پاره تو مگر

حلقه‌های زره جدا شدنیست

هاشمیون بعید می‌دانم

بال من سمت آسمان بپرد

خواهرم را خودم می‌آورمش

پسرم را فقط کسی ببرد

غیرتی عمــــــــــه از حرم آمد

چشم لشگر به عمه‌ات افتاد

هل هله می‌کند سپاه یزید

آبروی مرا مده بر باد

بین چه سان است گرفتاری من

عمه ات آمده بر یاری من

*******

بر خیز و رو به حرمله بد نظر مده

پنجاه سال زحمت مارا هدر نده


 
 
 
 
 

برخلاف هر روزآرام و بی صدا کنج خلوت ویرانه قلبش نشسته بود و تماشا می‌کرد غبارخستگی را که چگونه درهوای معطر ازبوی خاک برشانه‌های دیوار بی‌کسی سرمی سایید.

دیگر به هیچکس کاری نداشت، هیچ نیش خندی رااعتنا نمی کرد، طعنه هارا نشنیده می‌گرفت و فقط و فقط به فکر دیدار یار بود، آرام اما درخروش، به قلبش الهام شده بود لحظه دیدار نزدیک است...

برای دیدار یار دارد مهیا می‌شود، برای شیرین زبانی و دلبری، می‌خواست کاری کند دیگر تنهایش نگذارد!

آخردرنبود او سختی‌های فراوانی دیده بود و زخم‌زبان‌های بسیارشنیده بود، درذهنش مشق دلبری می‌کرد تا هر چه بلداست درکار بندد، دخترک باخود می‌گفت:
آخر بابای من بهترین بابای دنیاست و من رابسیار دوست می‌دارد، نباید از غصه ها و دردهایم برایش بگویم، نباید ناراحتش کنم!

باید لباس مناسبی بپوشم تا درچشمان پدر زیبا جلوه کنم. بچه‌های این شهر بارها بر لباسهای سوخته و پاره و خاکی‌ام خندیده‌اند . می‌خواهم بابایم ببیند که خانوم خانوم شده‌ام، حجابم‌مثل همیشه کامل و چادر سر می‌کنم .

باید موهایم راشانه کنم تاوقتی خواست نازم کند خارو خاشاک‌ها دستش را نیازارد و دستش درگره‌های مویم گیر نکند.

*اگر پدر غمگین نبود؛ سراغ عموجانم را از او خواهم گرفت

نمی‌خواهم مکدرش کنم؛ اما اگر دیدم ناراحت نبود و خنده برلب داشت از او سراغ عموجان راخواهم گرفت!
به خیالم عموجان با من قهر کرده! من از او آب طلب کردم! او با پدر رفت و دیگر نیامد.

آه گفتم آب! کمی آب برای پدر کنار گذاشته‌ام! فقط من می‌دانم بابای عزیزم چقدر تشنه بود. چون آخرین بار قبل از سفرش لب‌های خشکش را فقط من بوسیده بودم.

حیف عمه جانم دل و دماغ ندارد و خیلی خسته است و بسیار آزار دیده و گرنه از او خواهش می‌کردم برای  داداش اصغرم یک وسیلیه بازی درست کند، می‌ترسم وقتی با بابا بر می‌گردد حوصله داداش اصغرم سربرود، آخر ما دراین خرابه هیچ وسیله‌ای برای بازی علی‌اصغر نداریم، گهواره‌اش هم که اینجا نیست!

درهمین افکار بود که خرابه راغرق نور دید، خرابه دیگر خرابه نبود بهشت بود؛ بوی سیب را به نیکی درمیافت، آری بابا آمد و بماند که بین این پدرو دختر چه گذشت...

*کی گفته من بابا ندارم!
کی گفته من بی کس و کارم!
بابای من قشنگترین بابای دنیاست

_________

*نمی‌خواست خوابش را خواب بداند!

واما ناگهان از خواب برخواست آن رویای شیرین را برآب می‌دید، نمی‌خواست باور کند که اینها همه خواب بوده! گرمی دستان و بوسه پدر را هنوز برسرو صورتش حس می‌کرد! بنای ناله و فغان گذاشت و پدر را طلب کرد.

عمه‌جان ؛به خدا بابا اینجابود.

*رسم روزگاره رسم نامردی

روزگار بی‌سامون پیرم کردی

ای مسافر من‌کی بر می‌گردی

بیا پیش من بشین، بیا چشم من ببین

با این نغمه حزین؛ ای وای

بیا آبرو بخر، بیانزدیک سحر، من و باخودت ببر؛ ای وای*

*بوی سیب می‌آید

ظالمان که از گریه حضرت رقیه بنت الحسین(ع) به ستوه آمده بودند"سرمبارک حضرت حسین(ع)" رابرای دختر درظرفی سرپوش دار فرستادند، ابتدا عمه جانش مقاومت کرد، "خودم آرامش می‌کنم، این کار لازم نیست و..." اما این مقاومت کارگشا نشد و ظرف را مقابل دخترک نهادند!

ابتدا امتناع کرد، "عمه جان من که غذا نخواستم!..."

اما از درون ظرف ظرف بوی سیب عجیبی می‌آمد و بسیار شبیه عطر پدر بود!

آرام سرپوش ظرف را کنار زد...

*مویم خاکی؛ جونم خسته؛  پایم زخمی؛ چشمام بسته 

بابا، روی دامانم سرداری ؛ بابا، رولبات خاکستر داری؛  بابا، رفتی، تو نگفتی دختر داری ...

غمم هزار هزاره؛ روزهام شبای تاره؛ دیگه آخره کاره...

مثل مادر، خانوم خانومم    بی‌تاب بی‌تابم؛ آروم آرومم

تیغ آهم شد شمشیرم  ؛   سرگردونم، پیر پیرم

بابا، یه شب از عمه جاموندم؛ بابا، توبیابون تنها موندم؛ بابا، تاتونستم قرآن خوندم؛

حالا، آخره راهم ؛ ببین، آتیش آهم

بگو، که بی‌گناهم، بی‌گناهم

دیدی، شب‌ها رازو نیازامو؛ خسته شدم اما، خوندم نمازامو*

*یا سه ساله حضرت حسین (ع)

نویسنده: محمد نسیمی

التماس دعا


 
 
 
 
 

 

کوچه مان را سیاهی می‌زنند، بوی محرم به مشامم می‌رسد ،چشمانم را می‌بندم ،به عمق کودکی‌ام برمی‌گردم، یادش بخیر؛باچه ذوقی منتظر آمدن محرم می‌شدم، لباسهای مشکیم را آماده می‌کردم ، با بچه‌های محل جمع می‌شدیم و با چادرهای سیاه مادرانمان تکیه عزاداری برپا می‌کردم و به دنبال متنی ، شعری ،سخنی برای عرض ارادت و... بعضی اوقات نیز دنبال دسته های عزاداری بدون اجازه پدرو مادر می‌دویدم، مادرم نگران بود که مبادا در آن شلوغی مرا گم کند، اما نه "دنبال امام حسین اگر بروی گم نمی‌شوی؛ هیچ کس در قافله حسینی گم نمی‌شود "
چه زیبا و خالصانه بود تمامی عشقمان به حسین(ع)

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ


 
 
 
 

ارباب صدای قدمت می‌آید

هنگامه اوج ماتمت می‌آید

مادر تب داغ و غم تو می‌سوزیم

یک هفته دگر محرمت می‌آید

 

 
 
 

برخلاف هر روزآرام و بی صدا کنج خلوت ویرانه قلبش نشسته بود و تماشامی کرد غبارخستگی راکه چگونه درهوای معطر ازبوی خاک برشانه های دیواربی کسی سرمی سایید.
دیگربه هیچکس کاری نداشت،هیچ نیش خندی رااعتنا نمی کرد،طعنه هارا نشنیده می گرفت وفقط و فقط به فکردیداریاربود،آرام اما درخروش،به قلبش الهام شده بود لحظه دیدار نزدیک است...
برای دیداریار داردمهیامیشود،برای شیرین زبانی و دلبری،می خواست کاری کند دیگرتنهایش نگذارد!آخردرنبود او سختی های فراوانی دیده بودوزخم زبانهای بسیارشنیده بود،درذهنش مشق دلبری می کرد تاهرچه بلداست درکاربندد،دخترک باخود می گفت :
آخر بابای من بهترین بابای دنیا ست و من رابسیار دوست می دارد،نباید از غصه هاودردهایم برایش بگویم،نباید ناراحتش کنم!
باید لباس مناسبی بپوشم تا درچشمان پدر زیباجلوه کنم.بچه های این شهر بارها بر لباسهای سوخته و پاره و خاکی ام خندیده اند . می خوام بابام ببینه خانوم خانوم شدم و چادر سر می کنم .
باید موهایم راشانه کنم تاوقتی خواست نازم کند خاروخاشاکها دستش رانیازارد و دستش درگره های مویم گیر نکند.
نمی خواهم مکدرش کنم ؛اما اگر دیدم ناراحت نبود خنده برلب داشت از او سراغ عموجان راخواهم گرفت!
به خیالم عموجان با من قهر کرده!من از او آب طلب کردم !اوباپدر رفت و دیگر نیامد.
آه گفتم آب !کمی آب برای پدر کنار گذاشته ام !فقط من می دانم بابای عزیزم چقدر تشنه بود.چون آخرین بار قبل از سفرش لبهای خشکش را فقط من بوسیده بودم.
حیف عمه جانم دل و دماق نداردو خیلی خسته است وبسیارآزار دیده وگرنه از او خواهش می کردم برای  داداش اصغرم یک وسیلیه بازی درست کند،می ترسم وقتی با بابا برمی گرده حوصله داداش اصغرم سربره ،آخر ما دراین خرابه هیچ وسیله ای برای بازی اصغر نداریم ، گهواره اش  هم که اینجا نیست!
درهمین افکاربود که خرابه راغرق نور دید،خرابه دیگر خرابه نبود بهشت بود؛بوی سیب را به نیکی درمیافت ،آری بابا آمد و بماند که بین این پدرو دختر چه گذشت...
*کی گفته من بابا ندارم!
کی گفته من بی کس و کارم!
بابای من قشنگترین بابای دنیاست

_________

واما ناگهان از خواب برخواست آن رویای شیرین را برآب می دید ،نمی خواست باور کند که این ها همه خواب بوده! گرمی دستان و بوسه پدر را هنوز برسرو صورتش  حس می کرد! بنای ناله و فغان گذاشت و پدر را طلب کرد.عمه جان ؛به خدا بابا اینجابود.
*رسم روزگاره رسم نامردی
روزگاربی سامون پیرم کردی
ای مسافر من کی برمی گردی
بیا پیش من بشین ، بیا چشم من ببین
با این نغمه حزین ای وای
بیا آبرو بخر ،  بیانزدیک سحر ، من و باخودت ببر ای وای*


ظالمان که از گریه رقیه بنت الحسین به ستوه آمده بودند "سرمبارک حضرت حسین( ع)"رابرای دختر درظرفی سرپوش دار فرستادند ، ابتدا عمه جانش مقاومت کرد،خودم آرامش می کنم ،این کار لازم نیست و... اما این مقاومت کارگشا نشد و ظرف را مقابل دخترک نهادند! ابتدا امتناع کرد، عمه جان من که غذا نخواستم!...
آرام سرپوش ظرف را کنار زد...


*مویم خاکی    جونم خسته    پایم زخمی  چشمام بسته 
بابا  روی دامانم سرداری    بابا    رولبات خاکستر داری    بابا  رفتی تو نگفتی دختر داری ...
غمم هزار هزاره      روزهام شبای تاره      دیگه آخره کاره...
مثل مادر خانوم خانومم    بی تاب بی تابم    آروم آرومم
تیغ آهم شد شمشیرم      سرگردونم پیر پیرم
بابا  یه شب از عمه جاموندم  بابا  توبیابون تنها موندم  بابا  تاتونستم قرآن خوندم
حالا آخره راهم        ببین آتیش آهم
بگو که بی گناهم بی گناهم
دیدی شبها رازو نیازامو      خسته شدم اما      خوندم نمازامو*

*یا سه ساله حضرت حسین (ع)


نویسنده محمد نسیمی

التماس دعا


 
 
 
 

*قطعه شعری برای گریتن*

این آبها که ریخت، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت

....................

به نقل از وبلاگ:

 http://irane-ideal.mihanblog.com


 
 
 
 

علم اگر از دست علمدار زمین نمی خورد 

هیچ کسی به زیر تازیانه ای نمی مرد

عباس! ای فرزند شیر خدا. دلم پرپر شد از سرنوشت پاکت. ای بزرگ مرد. چه چیزی پدرت در گوشت زمزمه کرده بود که چنین دلاور گشتی؟ چه سخنی از مادرت شنیدی که این چنین بار آمدی؟ ای دلاورترین دلاورترینان. ای بزرگ مرد آسمان و زمین. اگر زنده می ماندی هرگز حسین کشته نمی شد. اگر زنده می ماندی هرگز زینب بی حسین نمی شد. اگر زنده می ماندی هرگز روزه در عاشورا حرام نمی شد. اگر زنده می ماندی هرگز قلب شیعیان از نوشیدن آب در عاشورا آتش نمی گرفت. چگونه می شود چشم ها را بست و شهادت تو را ندید؟ چه گونه می توان اشک از چهره شست و غذای نذری تو را خورد و شربت نذری تو را نوشید؟

چگونه باید از عزای تو دل شست و به کارهای روزانه پرداخت؟ چرا محکومیم به زندگی در حالی که تو برای ما شهید شدی؟ شهید شدی که در آخرت من خوش باش. شهید شدی که در دنیا بهترین ها را تجربه کنم. حال چه طور از من می خواهی که زندگی کنم؟ چه طور از من می خواهی که دست از اشک بشویم و به امور زندگی رسیدگی کنم؟

دلاور! برای ظهور دعا کن و برای در رکاب او بودن ما سفارش کن تا لذت در رکاب امام خود بودن را بچشیم.

....................

به نقل از وبلاگ :

http://irane-ideal.mihanblog.com


 
 
 
 
 

دخیلل یا ابالفضل

یا اباالغوث ادرکنی

خواهی در وصل بسته باشد؟باشد

خواهی که هنوز خسته باشم ؟باشد

دانم که شکسته گان را داری دوست

خواهی که دلم شکسته باشد ؟ باشد...


 
 
 
 
 

بالاخره زنده ماندیم و توانستیم بازهم شب تاسوعا را ببینیم. شب عباس ، شب وفا ، شب مردانگی و ادب ، شب کسی که نامش تا ابد برای شیعه و سنی ، برای ارمنی و مسیحی و برای همه ادیان به عنوان یک جوانمرد باقی خواهد ماند. عباس (ع) کسی است که تا آخرین لحظه زندگی به واسطه ادبش حتی اباعبدالله الحسین (ع) را هم برادر خطاب نکرد. خداوند وعده داده در روز قیامت به عباس بال هایی می دهد که تمام اهل بهشت به آن بال ها قبطه خواهند خورد. درس مردانگی و وفا را باید از عباس فرا گرفت ؛ در روز عاشورا هم زمانی که عباس (ع) به فرات رسید وقتی دست در آب برد و بالا آورد به آب هشدار داد که حسین و خانواده اش تشنه هستند چطور من آب بنوشم در حالی که فرزند رسول خدا تشنه است ؛ نهایت ادب و وفاداری است که کمتر کسی می تواند این طور باشد. عباس نه تنها در زمان خود بلکه برای همیشه تاریخ باب الحوائج است ؛ همه برای گرفتن حاجات به اربابمان عباس (ع) توسل می کنند. امام زمان (عج) هم فرمود زمانی که می خواهید از عمویمان عباس (ع) حاجت بگیرید او را با جمله یا اباالغوث ادرکنی صدا کنید تا به حاجات خود برسید.

به یاد قطعه ای کوچک افتادم که می گفت :

هرکی گرفتاری داره ذکر ابالفضل بگیره

نداره هیچ راه چاره ذکر ابالفضل بگیره

دیه‌ی حضرت عباس(ع)

آیت الله حاج سید محمد علی آل سید غفور از اساتید مبّرز حوزه در جلسه‌ی تدریس خود فرمودند: جد ما مرحوم سید عبدالغفور نقل کرد: زنی از اهل «طُوَیریج» (در سه فرسخی کربلا) گوساله‌ای را نذر حضرت قمر بنی‌هاشم کرده بود. چون حاجتش برآورده گشت برای ادای نذر حرکت نمود ولی در میانه‌ی راه یکی از مأمورین امنیتی که سُنّی بود، جلوی زن را گرفت و گفت: «با این گوساله به کجا می‌روی؟» گفت: «این گوساله نذر حضرت عباس(ع) است و من برای ادای نذر به کربلا می‌روم». مرد سنی فریاد زد: «دست از این مسخره بازی‌ها و خرافات بردارید» و راه را بر زن بیچاره می‌بندد و گوساله را از او می‌گیرد. اصرارهای زن تأثیری نمی‌کند و به ناچار‌، خود به تنهایی به کربلا و حرم حضرت باب الحوائج مشرف می‌شود و می‌گوید: «آقا جان! من به نذر خود وفا کردم، ولی آن مرد سُنّی مانع شد. شما بر مرد سنی غضب کنید و او را ادب نمایید». شبانگاه همان روز، زن در خواب می‌بیند که خدمت حضرت عباس(ع) رسیده است. حضرت(ع) می‌فرماید: «نذر تو به ما رسید و قبول کردیم»! زن می‌گوید: «خدا را شکر، اما من تقاضامندم که گوساله را از مرد سنّی باز پس گیرید و بر او غضب فرمایید». حضرت(ع) می‌فرماید: «من آن حیوان را به مرد سنّی بخشیدم و ما خاندانی هستیم که هرگاه چیزی به کسی دادیم بازپس نمی‌گیریم»! زن می‌گوید: «اما مرد سنّی دل مرا شکست و مرا آزرده ساخت» و تقاضای خود را تکرار نمود. حضرت(ع) فرمود: «آن مرد سنّی حقی بر گردن من داشت که باید أَدا می‌کردم»! حضرت (ع) فرمود: «این مرد سنی در روزی بسیار گرم، در راهی می‌رفت. شدت گرمی هوا به قدری بود که مرد مشرف به هلاکت گشت . پس چون به کنار نهر آب رسید با اینکه بسیار تشنه بود، اما لحظه‌ای درنگ کرد و به یاد تشنگی برادر مظلومم حسین افتاد و اشک ریخت و بر قاتلان آن حضرت نفرین و لعنت نمود. من به پاس این عمل خیر، گوساله را به او بخشیدم»! چون زن به سوی منزل بازگشت به طور اتفاقی، مجدداً با مرد سنّی مواجه گشت و جریان خوابش را برای او بیان نمود. مرد سنی در حالیکه اشک می‌ریخت گفت: «به خدای بزرگ سوگند که تمام آنچه گفتی عین واقعیت است و من آ‌ن‌را تا کنون برای احدی بازگو نکرده بودم. اینک بیا و گوساله را پس بگیر»! زن نپذیرفت و گفت: «این هدیه‌ی حضرت عباس(ع) است به تو، و من حق ندارم آن را از تو بپذیرم». مرد سنّی که دلش به نور حقیقت روشن شده بود توبه نمود و فوراً به زیارت حضرت ابوالفضل (ع) شتافت و در کنار قبر مطهر آن بزرگوار به آیین حقه‌ی تشیع مشرف گشت و عّده‌ای از بستگان او نیز به واسطه‌ی این کرامت شیعه شد.

.................................................................

به نقل از وبلاگ های سایت تبیان


 
 
 
 
 

مادرش "فاطمه ی کلابیه" بود که بعدها با کنیه ی "ام البنین " شهرت یافت. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجری در مدینه نوشته اند.کنیه اش "ابوالفضل "و "ابوفاضل " و از معروف ترین لقبهایش قمربنی هاشم، سقا، صاحب لواء الحسین، علمدار، عبد صالح، باب الحوائج و.... است.
عباس بالبابه، دختر عبیدالله بن عباس ( پسرعموی پدرش) ازدواج کرد و از این ازدواج دو پسر به نامهای عبیدالله و فضل یافت. بعضی دو پسر دیگر برای او به نامهای محمد و قاسم ذکر کرده اند.
آن حضرت قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را « قمر بنی هاشم » می گفتند. درحادثه ی کربلا، سمت پرچمداری سپاه حسین ( علیه السلام ) و سقایی خیمه های اطفال و اهل بیت امام را داشت و در رکاب برادر، غیر از تهیه آب، نگهبانی خیمه ها و امور مربوط به آسایش و امنیت خاندان امام ( علیه السلام ) نیز بر عهده ی او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسایش و امنیت داشتند. روز تاسوعا که امام او را برای مهلت گرفتن نزد سپاه کوفه فرستاد، تعبیر والای "بنفسی انت یا اخی" ( جانم فدایت ای برادر ) را به کار برد.
روز عاشورا، سه برادر دیگر عباس (علیه السلام ) پیش از اوبه شهادت رسیدند. وقتی علمدار کربلا از امام حسین ( علیه السلام ) اذن میدان طلبید، حضرت از او خواست که برای کودکان تشنه و خیمه های بی آب، آب تهیه کند. ابوالفضل ( علیه السلام ) به فرات رفت و مشک آب را پر کرد و در بازگشت به خیمه ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند درگیر شد و دست هایش قطع گردید و به شهادت رسید. البته پیش از ان نیز چندین نوبت، همرکاب با سید الشهدا به میدان رفته و با سپاه یزید جنگیده بود. عباس، مظهر ایثارو وفاداری و گذشت بود. وقتی وارد فرات شد، با آنکه تشنه بود، اما بخاطر تشنگی برادرش حسین ( علیه السلام ) آب نخورد. وقتی دست راستش قطع شد، این رجز را می خواند:
والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقینی
نجل النبی الطاهر الامین
و چون دست چپش قطع شد، چنین گفت:
یا نفس لا تخشی من الکفار
و ابشری برحمه الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یا رب حر النار
شهادت عباس، برای امام حسین ( علیه السلام ) بسیار ناگوار و شکننده بود. جمله پر سوز امام، وقتی که به بالین عباس ( علیه السلام ) رسید، این بود: " الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی ". (1)
و پیکرش، کنار نهر علقمه ماند و سید الشهدا ( علیه السلام ) بسوی خیمه آمد و شهادت او را به اهل بیت خبر داد. هنگام دفن شهدای کربلا نیز، در همان محل دفن شد.از این رو امروز حرم ابالفضل با حرم سید الشهدا ( علیه السلام ) فاصله دارد.
مقام والای عباس بن علی ( علیه السلام) بسیار است. تعابیر بلندی که در زیارت نامه اوست، گویای آن است. این زیارت که از قول حضرت امام صادق ( علیه السلام ) روایت شده، از جمله چنین دارد:  السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لا میرالمومنین و الحسن و الحسین..... اشهد الله انک مضیت علی ما مضی به البدریون و المجاهدون فی سبیل الله المناصحون فی جهاد اعدائه المبالغون فی نصره اولیائه الذابون عن احبائه...(٢)" که تأیید و تأکیدی بر مقام عبودیت و صلاح و طاعت او و نیز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و یاوران اولیاء خدا و مدافعان از دوستان خداست. امام سجاد ( علیه السلام ) نیز سیمای درخشان عباس بن علی ( علیه السلام ) را این گونه ترسیم فرموده است:  رحم الله عمی العباس فلقد آثر و ابلی و فدا اخاه بنفسه حتی قطعت یداه فابدله الله عزوجل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر بن ابی طالب و ان للعباس عندالله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه . (3) که در آن نیز مقام ایثار، گذشت، فداکاری، جانبازی، قطع شدن دستانش و یافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طیار و فرشتگان مطرح است و اینکه: عمویم عباس، نزد خدای متعال، مقامی دارد که در روز قیامت، همه شهیدان به آن غبطه می خورند و رشک می برند.

-----------------------------
پی نوشت :
1. معالی السبطین، ج 1، ص 446، مقتل خوارزمی، ج 2، ص 30.
2. مفاتیح الجنان، ص 435
3. سفینه البحار، ج 2، ص 155.

نویسنده: جواد محدثی


 
 
 
 

گرفته صدای مادر بیچاره تو

گریه نکن...      ایشالابارون می باره

گریه نکن...      عموت بره آب می یاره

گریه نکن... وگرنه مادر می میره

گریه نکن... رقیه گریش می گیره

می میره مادرت وقتی که از حال میری

عمورو نگاه کن شاید که آروم بگیری

گریه نکن... صدات که زخم عزیزم

گریه نکن... چشات که زخم عزیزم

گریه نکن... لبات که زخم عزیزم

مادر تو فدای چشم پرتبت

رحمی بکن به حال عمه زینبت

نگردونش زبونت و دور لبت

گریه نکن... وگرنه مادر می میره

گریه نکن... رقیه گریش می گیره

لبای سه شعبه بوسه زده هنجرتو

بابات شرمنده شد وقتی که افتاد سرتو

با اون چشات مادرتو صدا نزن

پیش بابات انقده دست و پانزن

باخنده هات آتتیش به خیمه ها نزن

خداکنه مادرت این و نبینه

پیش چشاش سرت رو نیزه می شینه

به جون تو غربت مادر همینه


 
 
 
 
 

تودلمه مادر ، رازنهفته

همش می ترسم ، سرت از نیزه بیفته

وای ... امون امون ای دل

حتی اگه من بمیرم

گهوارتو پس می گیرم

وای... جواب خدارو چی میدن سر شیرخوارمو بریدن

ناله میزنم تا روزه خونت شم

نشد تو آفتاب پسرم سایه بونت شم

میدونی از چی می سوزم

تشنه لبی تو هنوزم

وای... روی چادر مادر تو 

می ریزه خون هنجرتو

وای... جواب خدارو چی میدن سر شیرخوارمو بریدن

وای ... امون امون ای دل

سرعموت و کاش ،دیگه نبینم

آخه خجالت زده، ام البنین ام

رفت براتو آب بیاره

شد بدنش پاره پاره

سرتو به نی پشت سره

سرعموی آب آوره

وای... جواب خدارو چی میدن سر شیرخوارمو بریدن

وای ... امون امون ای دل


 
 
 
 
 

یاحسین(ع)

وشمس همان طلعت نیکوی حسین است

ولیل سوادگره موی حسین است

حاجی زکجا می طلبی کعبه دل را

سوگند به حق کعبه دل روی حسین است

جنت که بود رایحه اش رایحه عشق

الحق که معطر  شده بوی حسین است

جبریل امین فخر کنان از ازل و دهر

درکنگریه عرش سنا گوی حسین است

آن رقعه که ثبت است در او حکم شفاعت

از روز ازل بسته به بازوی حسین است

خود را مزن ای شیعه بدین سو و بدان سو

سویی که بود سوی خدا سوی حسین است

دشتی ست تماشایی و پرجاذبه آن دشت

زیبا پسری هست که آهوی حسین است

تاسیس شفاخانه به صحرای بلا کرد

خاکی که کند معجزه داروی حسین است

نازم به غلامی که به هنگام شهادت

از لطف سرش برروی زانوی حسین است

هرپادشهی صاحب اردو و سپاهی ست

یک طفل "رضی " زینت اردوی حسین است


 
 
 
 
 

ما سینه زن غمت شدیم آقا جان

گریان محبتت شدیم آقا جان

ممنون زتوییم چون که در هرجایی

از لطف تو آدمت شدیم آقا جان

از روز ازل شکر خدا درچشمت

مشمول به مرحمت شدیم آقا جان

هرکس به کسی بسته دلش را ماهم

وابستة پرچمت شدیم آقا جان

نظرت بنموده مادرم فرزندش

قربانی ماتمت شدیم آقا جان


 
 
 
 

ارسال شده در تاریخ : 20 آبان 1391برچسب:, :: 18:18 :: توسط : hamidreza

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پایگاه سید الشهدا (فاز 3 اندیشه) و آدرس basijieberoz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 107
بازدید هفته : 149
بازدید ماه : 149
بازدید کل : 7736
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1